دورة مدرن که به نظر ميرسيد براي هميشه دوام مييابد بتندي جزئي از گذشته ميگردد. مرحلة صنعتي بسرعت جاي خويش را به دورة فرا صنعتي ميدهد؛ کار کارخانهاي به دفاتر و منازل منتقل ميگردد و در هنرها سنت نو به ترکيبي از سنتهاي بسيار ميانجامد. حتي کساني که هنوز خو درا معماران و هنرمندان مدرن مينامند، به اطراف و وراي خويش چشم دوختهاند تا مصمم شوند که چه سبکها و ارزشهايي را بايد ادامه دهند دورة پست – مدرن زمان انتخابهاي مداوم است.
دورهاي که هيچ روش تثبيت شدهاي را نميتوان بيخود آگاهانه و کنايه دنبال کرد؛ زيرا به نظر ميرسد تمامي سنتها به نوعي اعتبار دارند بخشي از اين پديده حاصل همان چيزي است که به ان انفجار اطلاعاتي ميگويند؛ دورة سازمان يافته و ارتباطات جواني در واقع پست مدرنيسم اصولاً تلفيقي گزينشي هر سنت با سياق پيش از خودش ميباشد، هم ادامة مدرنيسم است و هم فراتر از آن رفتن. ظاهراً مفهوم پست – مدرنيسم را اولين بار نويسندهي اسپانيايي، فدريکودرانيس به سال ۱۹۳۴ در اثرش به نام «گزيده شعر اسپانيولي و هيسپانو آمريکايي» بکار برد و تمامي نظرهاي منتقدان و نشستهاي افراد از جمله گامبريج، هويسين، ويليام باروز و فولر در مورد پست مدرنيسم اينست که با وجود رشد و حرکت پيوستة آن دستکم تا زماني که متوقف نگردد، هيچ پاسخ قطعي براي آن وجود ندارد.
مدرن وليت – مدرن (مدرنيسم):
آيين حاکم مدرنيسم در معماري را ميتوان بهبودي عملگرا ناميد که اعتقاد آن «کار بيشتر با امکانات کمتر» بود همانطور که با کمينستر فولر ميگفت؛ و اينکه مشکلات اجتماعي به آهستگي از بين خواهند رفت. به نظر ميرسد پيشرفت فني در حوزههاي محدودي نظير پزشکي اين باور را که هنوز براي ليت – مدرنيستها معتبري ميباشد تأييد ميکند.
بنابراين معماري مدرن را سبکي جهاني و بينالمللي دانست که از واقعيت ابزارهاي سازهاي جديد و مطابق با جامعة نوين صنعتي به پا خاست و هدفش دگرگون سازي جامعه هم در مذاق وهم در ساختار اجتماعيش بود اما در اين مدرنيسم چيزي خلاف قاعده وجود دارد که هم بسيار غالب است و هم منتقدين آنرا فراموش ميکنند و آن اينکه با مدرنيستهاي رايج در فلسفه و ديگر هنرها کاملاً متضاد است چون آنها اصلاً خوش بين و ترقي خواه نيستند و بالاخره در بسياري نشستها هنرمندان گيج شده بودند که آيا حامل پست مدرنيسم هستند يا مخالف آن؟
پست مدرنيسم در معماري واقعبين و در تفکر اجتماعيش تکنوکرات است و از حدود ۱۹۶۰ بسياري از باوراه و ارزشهاي سبکي مدرنيسم را به شيوهاي تشديد شده در جهت احياي يک زبان نارسا (يا کليشهاي شده) در خود جاي داده است.
پست مدرنيسم
پست مدرنيسم همانند مدرنيسم، در هر هنري داراي انگيزهها و چارچوب زماني متفاوتي است. براي نخستين بار درج آن در ضمير ناخودآگاه معماري بر عهدة جوزف هادنات همکار والتر پيوس در هاروارد بوده است به هر حال او اين واژه را در عنوان مقالهاي در ۱۹۴۵ به نام «خانة پست – مدرن» بکار برد اما آنرا در متن مطرح نساخت و در تعريف آن مجادلهاي ننمود در آن زمان افرادي چون رالف ارسکين، رابرت وينتوري، لوسين کرول، برادران کرير و تيم تت همگي از مدرنيسم جدا شده،
در جهات مختلف به راه افتاده بودند تا اينکه چارلز جنکز پست مدرنيسم را ايهام تعريف کرد در واقع ايجاد پست مدرن به علت شکست معماري مردن در ايجاد ارتباط موثر با مصرف کنندگان نهاييش از دست داد و از سوي ديگر مدرنيسم نتوانست پيوندهاي مؤثري با شهر و تاريخ برقرار سازد و تنها راه حل پست مدرنيسم بود، که معماري حرفهاي و مشهوري که بر پاية فنون جديد وقالبهاي قديمي استوار باشد و در اين سبک جديد بايد تکنولوژي معاصر را با توجه به واقعيتهاي اجتماعي کنوني به کار گيرند به دوش کشيدن چنين مسئوليتهايي،
آنها را به راحتي از احياگران يا سنتگرايان جدا و اين نکتهاي قابل توجه است، زيرا سازندة زبان دورگه آنها، سبک معماري پست – مدرن ميباشد به هر حال تمامي آفريدگاني که ميتوان آنها را پست مدرن ناميد، قسمتهايي از يک حساسيت، کنايه، تقليد، جابهجايي،پيچيدگي، گلچين کردن، واقع بين يا هرکدام از اهداف و شيوههاي معاصر ميتواند باشد در واقع
پست مدرنيسم با دو معنايي ضروري عجين شده:
ادامة مدرنيسم و فراتر از آن رفتن. بي شک انگيزة اصلي تولد معماري پست مدرن، شکست اجتماعي مدرن بود در ۱۹۶۸ طبقات يک برج مسکوني در انگليس به نام رونن پونيت به علت نارساييهايي که به آن نام «شکست مجتمعها» داده شده است با يک انفجار پايين آمد در ۱۹۷۲ بسياري از بلوکهاي مسکوني نواري بعمد در پروئيت ايگو، سن لوييس، منفجر شدند. با شروع نيمه دوم دهه هفتاد، اين انفجارها روشي کاملاً معمول در برخورد با شکست روشهاي ساختمان سازي مدرنيستي شدند: قطعات پيش ساخته ارزان، فقدان، حريمهاي شخصي» و مجتمع مسکوني بيگانه با انسان. «مرگ» معماري مدرن و ديدگاه آن نسبت به پيشرفت که براي مشکلات اجتماعي راهحلهاي فني ارائه ميداد،
به شيوهاي روشن بر همگان روشن شد. به همان اندازه نابودسازي بخش مرکزي شهر و بافت تاريخي بر توده مردم روشن بود و بار ديگر بايد بر اين انگيزههاي مردمي و اجتماعي تأکيد ورزيد. ولي در هيچ موردي به غير از معماري مرگ مدرنيسم از جمله در نقاشي، فيلم، رقص يا ادبيات آشکار نبوده است.
اومبرتواکو اين کنايه گويي يا ايهام را اينگونه توضيح ميدهد: «من بر خورد پست – مدرنيسم را اينگونه ميبينيم که مردي زن بسيار با فرهنگ و تربيت شدهاي را دوست دارد و ميداند که نميتواند به او بگويد: من تور را ديوانه وار دوست دارم. زيرا ميداند که آن زن ميداند (و اينکه آ ن زن ميداندکه او ميداند) در واقع استرلينگ ميگويد ما در جهاني پيچيده زندگي ميکنيم که در آن نه ميتوان گذشته و زيبايي مرسوم را انکار کرد و نه حال و واقعيت اجتماعي و فني امروزي را. مدرنيسم تا حدودي در توليد انبوه مسکن و ساختن شهر شکست خورد، زيرا در ايجاد ارتباط با ساکنان و مصرف کنندگانش که ممکن بود از اين سبک خوششان نيايد و يا نفهمند که چه ميگويد و حتي بايد چگونه از آن استفاده کنند ناتوان ماند. از اين ر وتعريف اصلي پست – مدرن همانند رابرت و نتوري،هانس هولاين، چارلز مور، رابرت استرن، مايکل گريوز و ارا تا اسيوزاکي نمونههاي قابل ذکير هستند که نمادهاي مشهور و نخبه را در کارهايشان براي دستيابي به نتايجي کاملاً متفاوت بکار ميگيرند و سبکهايشان اساساً دو رگه است. سادهتر عرض کنم که براي مثال نردههاي قرمز و آبي راه پلهها و رنگآميزي تند موردپسند جواناني است که به موزه ميآيند، به تعبيري شبيه کاپشنها و موهاي بلندشان است. اينجا کثرت گرايي که اغلب در توجيه پست – مدرنيسم بکار رفته است، واقعيتي ملموس است. در واقع کثرت گرايي به تعبيرها جامعه شناس هربرت گنز براي مذاق فرهنگهاي متفاوت و ديدگاههاي مختلف نسبت به يک زندگي خوب، طراحي کند و افرادي نظير لئون کرير ميل بازگشت به گذشته بسيار خلاق و مثبت است زيرا بيانگر اين است که اگر شهري مدرن با خيابنها گذرگاههاي طاق دار،درياچهها،و ميادين سنتي ساخته شود چگونه خواهد شد: نظر خيابان ونيز براساس اينگونه دانشهاي علمي شهرسازي است که از او يک پست مدرنيسم ميسازد.
فصل چهارم؛ اصول طراحي در معماري معاصر
-نقش طراحي در ساخت و ساز
۱)وضعيت معاصر
۲) اهداف
-اصول طراحي و مشخصههاي معماري
۱)مقايسه و تفاوت اصول و مشخصهها
۲)اصول عقلي
۳)اصول سمبوليک
۴)اصول روانشناسي
۵)اصول، مشخصهها و مراحل طراحي
۶)اصول و روشهاي معماري
۷)مشخصهها و اصول معماري معاصر
وضعيت معاصر: توسعه يک مفهوم طراحي بوسيله مجموعهاي از فاکتورهاي مؤثر (اصول طراحي) تعيين ميشود. در قرون گذشته تاريخ معماري، مشخصههاي کيفي (تئوريهاي معماري) به صراحت وضع شده و تأثير آنها برفرم به روشني در قالب عبارات دقيق بيان شده است برخي از مفاهيم فراگير اخير که در معماري خلاق استفاده ميشود، در آغاز قرن بيستم به وسيله گروههايي چون نهضت دي اسينگل و ارائههايي از مفهوم ساختمان عملکردي مانند هاگومارينگ يا هانس شارون و افرادي مانند گانودي يا لکوريوزيه شکل گرفت کار آنها عمدتاً بر مبناي تئوريهايي استوار بود که حتي امروز هم مورد بحث و جدل ميباشد.
بحثهايي در خصوص اصول طراحي و معماري بعد از وقفهاي کوتاه، مجدداً در چند سال اخير نزج گرفته است. مثلاً چارلز جنکز از نوعي شيوه طراحي براي رسيدن به يک معماري دورمزي صحبت ميکند. اکثر کساني که در حال حاضر داراي مقالاتي در اين باره هستند به فرهنگ، تاريخ معماري و هنر توجه ويژهاي دارند. اين ايدهها به عواملي وابستهاند که دورة معيني را تحت تأثير قررا ميدهند شرايط اجتماعي، فرهنگي، سياسي و يا اقليمي اين عوامل را تعيين ميکنند. تئوريهاي مربوط به معماري و علوم وابسته به آن با ويترولوس آغاز شد، بيش از دو هزار سال است که وجود دارند. فرم و تکنولوژي به کرات به عنوان ظرفيت خلاقه تعبير شده و سمبل عملکرد ساختمان محسوب ميشد. در اين روند فرم بارها به عنوان بيان کننده هنر زيبا مجزا شده و در مقابل علم و تکنولوژي قرار گرفت. مثلاً فيلپ جانسون دوست و شاگرد ميس و اندرو به اين سئوال که
آيا معمار بايد براي طراحي با جامعه شناس مشورت کند؟
پاسخ ميدهد: شما را به خدا نه، آنها نميدانند يک شهر چگونه ساخته ميشود. تنها هنرمندان اين را ميدانند. امروزه اظهاراتي از اين قبيل براي ارضاي خودپرستي افراد و يا نشاني از مدينه فاضله بکار ميرود اما در عين حال بطور واضح مسئله غامض حدود وظايف و فعاليت معمار را تشريح ميکنند. يعني ارائه تعريف روشني از عملکرد معمار در هنگام طراحي به وسيله افرادي که در زمينههاي ديگر برنامهريزي فعاليت دارند تقريباً غير ممکن است. هاينريش لکوتز همين مشکل را در گفتگو با هانس کامرز زماني که در باره شرکت نمودن الکساندر ميتچرليچ در کميسيون برنامهريزي و تعريف مناسب روند معماري صحبت ميکرد يادآور شد. مادامي که رشتههاي تخصصي ديگر بتوانند برخي مسائل را براي معماران ارائه و تحليل کنند، با نحوة تفسير خويش از آن مسائل خصوصاً با آن ابزار معماري که به عنوان راه حل پيشنهاد ميکنند، بدعت و تصوراتي را پايهگذاري ميکنند که بطور ذاتي داراي تناقصهايي است.
zدر اين مورد هيچ قانون مشخصي که معماران بتوانند بدان عمل کنند وجود ندارد. طبق نظرات گرهارت لاج تئوريهاي جديد ديگر خود را زياد به هنر صرف تکنولوژي صرف و توليد صرف وابسته نميکنند اما حداقل در جزئيات به ارتباط جامع انسان و محيط وابستهاند اهميت اصلي اين نوع وابستگيها در طراحي و اجراي معماري، در وهله اول مربوط به تصميمگيري براي تعيين اهداف مطلوب فني،اقتصادي، اجتماعي و در مرحله دوم يافتن ابزار کافي براي طراحي و ساخت و سازميباشد. در بحثهاي چند سال اخير، معماران نتوانستهاند براي استفاده کنندگان، محيط کار و يا محيط مسکوني استاندارد و با کيفيتي ارائه نمايند. نمونههاي معماري معاصر با مفاهيمي مانند تک نوائي يا معماري غير انساني همراه است و معمار در مقابل تمام نتايج منفي اين گسترش مسئول است.
در دهة ۱۹۶۰ پيشرفتي موازي در ادبيات معماري شامل اصول بنيادي آن حوزة فعاليت و روشهاي اجراي معماري و طراحيهاي مرتبط ديگر صورت گرفت. طراحي معماري بصورت اصولي و بهينه با روشهاي فني و عملکردي قابل تکرار توسعهاي دوباره يافت رشتههاي جامعه شناس روان شناس و علوم ديگر سعي ميکردند تا به معمار صورتي انساني بدهند اصطلاحاتي مانند مشارکت استفاده کننده مقياس مناسب و لزوم ارتباط بيشتر بين استفاده کننده و معمار نوعي احساس ناامني ايجاد کرد و او را در مقابل نيازهاي جامعه قرار داد.
اين مسئله از يک طرف ارتباط بين علوم مختلف را دچار مشکل نموده و از طرف ديگر معمار را در مرحله برنامهريزي و طراحي به خود واميگذارد. يعني زماني که معمار در مشکلات برنامهريزي غرق ميشود هيچ کسي قادر به ارائه طريق نيست. در اين هنگام معمار صرفاً ميتواند با استفاده از تجربيات گذشته خود از شکستهاي بعدي جلوگيري کند. بايد مقررات فني ساختماني را رعايت نموده به علاوه به نيازهاي بهرهبرداران و ويژگيهاي يک فرم معماري و ملزومات ويژه يک پروژه ساختماني خاص نيز توجه شايسته معطوف نمود علاوه بر اين ممکن است بين معمار و کارفرما سوء تفاهم پيش آيد، مگر آنکه معمار منظور خود را بصورت واضح و بدون ابهام تدوين و ارائه کند.
بدون دیدگاه